سلام دفترمهربانم
مدتهاست سری به این خونه کوچیکم نزدم.
خودمو غرق کردم تو زندگی
خواستم بشم همرنگ جماعت
خیلی تلاش کردم. اماباز هم نشد
از یه جایی به بعد بازم نتونستم.
دست از نوشتن برداشتم.دیگه روی هیچ کاغذی ننوشتم. سعی کردم توهیچ وبی هم ننویسم. اما انگارنمیشه
ناف من روبا کلمه و حرف بریدند وعطش نوشتن, لحظه ای دست از سرم برنمیداره
ازهمه بریدم تابتونم مثل همه بشم.
اما انگار نمیشه
دلم برای شنیدن صدای تق تق کلیدهای کیبوردتنگ شده.
برای به هم دوختن زمین و آسمون
برای خالی کردن عقده هام سر صفحه های پاک وخط نخورده ی اینجا.
خلاصه...
دلم واسه ی شراب مرگم تنگ شده بود.